عشق یعنی پاک ماندن در فساد// آب ماندن در دمای انجماد//در حقیقت عشق یعنی سادگی
دیده ام در کربلای دست تو .....عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدا نداشت.....بی تو و بی ماجرای دست تو
هرکه با دست تو دارد عالمی.....من که میمیرم برای دست تو
میکشد این حسرتم آخر که کاش.....بود دست من به جای دست تو
دیدم از آغاز پایانی نداشت.....قصه ی خون گریه های دست تو
شط بدان طبع رسا حتی نداشت.....یک دوبیتی در رثای دست تو
در حریمت ماسوا بیگانه اند.....کیست آیا آشنای دست تو
سایه هم همسایه نامحرمی است.....گرچه می افتد به پای دست تو
کار از دست تو میاید که نیست .....هیچ دستی را ماورای دست تو
کعبه از بعد تو میپوشد سیاه.....تا نشیند در عزای دست تو
دست خود شستی زآب ای روح آب.....من به قربان صفای دست تو
دیده ام شعر بلندم نارساست.....پیش آن طبع رسای دست تو