عشق یعنی پاک ماندن در فساد// آب ماندن در دمای انجماد//در حقیقت عشق یعنی سادگی
پرستوی مهاجرم چرا زلانه میروی
اگر زلانه میروی چرا شبانه میروی
قرار من شکیب من مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم که مخفیانه میروی
حیات جان من، امید من، علی بود زتو خجل
که با کبودی بدن زتازیانه میروی
کبوتر شکسته پر مرا به همرهت ببر
چرا بدون همسرت زآشیانه میروی
الا به رخ نشانه ات مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود نکرده شانه میروی
فتاده بر دلم شرر که تو در این دل سحر
زهمسرت غریبتر برون زخانه میروی
همای بی ترانه ام چرا زآشیانه ام
به کوی بی نشان خود پر از نشانه میروی
چهار طفل خونجگر زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر چه عاشقانه میروی
***
غلامرضا سازگار(میثم)