عشق یعنی پاک ماندن در فساد// آب ماندن در دمای انجماد//در حقیقت عشق یعنی سادگی
رمضان آمده آهنگ سحر ساز کنید*** با مناجات و غزل بر دو جهان ناز کنید
کاش یک گوشه خلوت به زمین هدیه شود *** سفری با دلی افروخته آغاز کنید
بندگی راه قشنگیست که مستان دانند *** مستی آموخته و بندگی ابراز کنید
گوهر اشک به هر خون دلی میارزد*** همهدم با غم بارانزده اعجاز کنید
کار ما نیست قدم در قفس خاک زدن*** پر و بالی زده و پنجره را باز کنید
فرصتی نیست که یک عمر معطل باشیم*** ماه عشق است در این مرحله ایجاز کنید
شاعر: مصطفی کارگر
عشق یعنی پاک ماندن در فساد
آب ماندن در دمای انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری افتادگی
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
نیمایوشیج
پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی مو سپید آخر شدی ای برف در دلم باریدی ... ای افسوس چون نهالی سست میلرزد میخزد در ظلمت قلبم دیگرم گرمی نمی بخشی سینه ام صحرای نومیدیست غنچه شوق تو هم خشکید عاقبت زین خواب درد آلود بعد از او بر هر چه رو کردم آنچه میگشتم به دنبالش ای خدا ... بر روی من بگشای تا به کی در دل نهان سازم دیدم ای بس آفتابی را آفتاب بی غروب من ! بعد از او دیگر چی میجویم؟ اشک سردی تا بیافشانم پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی
پشت شیشه برف میبارد
دانه اندوه میکارد
تا سرانجام چنین دیدی
بر سر گورم نباریدی
روحم از سرمای تنهایی
وحشت دنیای تنهایی
عشق ای خورشید یخ بسته
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
شعر ای شیطان افسونکار
جان من بیدار شد بیدار
دیدم افسون سرابی بود
وای بر من نقش خواب بود
لحظه ای درهای دوزخ را
حسرت گرمای دوزخ را؟
کو پیاپی در غروب افسرد
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
دانه اندوه میکارد
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا ،
پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،
از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست.
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.