عشق یعنی پاک ماندن در فساد// آب ماندن در دمای انجماد//در حقیقت عشق یعنی سادگی
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، بارانخورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رفص باد
نغم? شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش بهحالِ روزگار
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جام? رنگین نمیپوشی به کام
باد? رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن میکه میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامینگیریم از بهار
گر نکوبی شیش? غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
فریدون مشیری
از مجموع? «ابر و کوچه»
منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون
دستای خالیمو ببین آخر قصه رو بخون
ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش
با پول اون نخ خریدم زخم دلم رو بستمش
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
تو عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کمم
بین من و تو فاصله است یک در سرد آهنی
من که کلیدی ندارم تو واسه چی در می زنی
این در سرد لعنتی شاید که نخواد وا بشه
قلبتو بردار و برو قطار داره سوت می کشه
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم
من واسه تو خیلی کمم
اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش
اگه نگام گُم میشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اکه شبا همش ستاره میچینم
اگه همش پیش همه بهت میگم دوست دارم
منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم
منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب می بینم
منو ببخش اگه تو رو میسپارمت دست خدا
اگه پیش غریبه ها به جای تو میگم شما
منو ببخش اگه واسه چشمای تو خیلی کمم
تو فرشته یی و من خیلی باشم یه آدمم
منو ببخش اگه فقط میخوام بشی مال خودم
منو ببخش اکه کمم ولی زیادی عاشقت شدم
منو ببخش اگه برات میمیرم و زنده میشم
منو ببخش اگه با دیوونگیام پیش تو شرمنده میشم
منو ببخش من نمیخوام تو رو به ماه نشون بدم
نشونیتو نه به شبو نه دست آسمون بدم
اگه دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش
اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش
سرخ شد آینه از هرم نگاه من و تو
کاش فریاد زند معنی آه من و تو
مگر این آینه ها لب به سخن بگشایند
که پر از رنگ سکوت است نگاه من و تو
لبت اینگونه مخور تا نخوری جان مرا
چشم هایی نگرانند به راه من و تو
در تماشای تو اندیشه من مغلوب است
بهتر از عشق کسی نیست پناه من و تو
آه اگر زلف تو در قسمت ما حلقه شود
نرسد هیچ سپاهی به سپاه من و تو
هنر عاشقی امروز پسند همه نیست
که محبت شده اینگونه گناه من و تو
ای اشک
راز دل در پس این پرده نگهدار ای اشک
رحم کن بر من و این دیده خونبار ای اشک
تو زدل آمده ای راز دلم فاش مکن
حرمت خانه از این بیش نگهدار ای اشک
گونه را آتش غلتان تو میسوزاند
دیگر این گونه بدین گونه میازار ای اشک
رنگ خون بودی و از عصه چه بیرنگ شدی
من ندیدم دگری مثل تو غمخوار ای اشک
زین همه گوهر تابان که به دامن ریزی
مانده ام از تو از این همه ایثار ای اشک
من به صد خون جگر لایق رویش گشتم
مهلتم ده به خدا لحظه ی دیدار ای اشک
درد پنهان دلم در رخ تب دار مکش
تا که آگه نشود از دلم اغیار ای اشک
شور رویایی شیرین شرر شعله توست
بوالعجب!!آتش و شوری و شکر بار ای اشک
علی اسرار دل خویش مگوید با کس
تا تویی بهر دلش محرم اسرار ای اشک